جستارهایی در منش علمی و اخلاقی علامه شوشتری
آیتالله علامه شیخ محمدتقی شوشتری معروف به علامه شوشتری در مخالفت با کشف حجاب، به عتبات مهاجرت کرد و پس از سپری شدن حکومت رضاشاه به شوشتر بازگشت.
به من پیشنهاد کردند شمّهای از زندگی حضرت والد «رضوان الله تعالی علیه» را بیان کنم. گرچه به گفته حافظ: «نظر پاک تواند رخ جانان دیدن/ که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد» پس این کمین را چه رسد تا در این باره قلم زنم، ولی از آنجا که یاد نیکان خداجوی سرمشقی است برای انسانها تا کامیابی و ناکامی جهان سپنج از راهشان به در نبرد و طریق سعادت را در تخلّق به فضایل بشناسند و به مصداق آیه شریفه «الْعَاقِبَه لِلْمُتَّقِینَ»(1) نیکفرجامی را از آن پرهیزگاران بدانند، نگارش چند سطری را بهجا دیدم.
والد معظم در امر تدریس، مطالعه و تحقیق به نهایت کوشا و ساعی بودند و تا لحظه بیداری از کتاب جدا نمیشدند و به حدی به پژوهش علاقمند بودند که گذشت زمان را فراموش میکردند! برای به دست آوردن کتابی که بدان نیاز داشتند نهایت کوشش را به کار میگرفتند و گاهی صفحات افتاده از یک کتاب را با دستنویسی تکمیل میکردند و اگر نسخهای کمیاب بود، در کتابخانهای که آن نسخه را داشت ساعتها مینشستند و آن را استنساخ میکردند.
در انجام تکالیف شرعیه سعی وافری داشتند، فرایض که بهجای خود به انجام مستحبات سخت پایبند و مقید بودند و نماز شبشان ترک نمیشد و تا هنگامی که توان جسمی داشتند، در غیر ماه مبارک رمضان، ایامالبیض (اول، وسط و آخر هر ماه) را روزه میگرفتند.
بسیار کمخوراک بودند. به یاد دارم یکی از ارادتمندان به مزاح به ایشان میگفت: «خوب است شما همیشه مهمان من باشید، زیرا چندان غذایی نمیخورید!»
زندگی ما نه تنها بسیار ساده، بلکه سخت بود، زیرا ایشان از وجوه شرعیه مبلغی برنمیداشت، بلکه گاهی کسی چیزی به ایشان هدیه میکرد و یا آشنایان که عقد ازدواجی داشتند، سر دفتر ازدواج را نزد ایشان میآوردند تا ایشان ایجاب صیغه عقد ازدواج را انجام دهند و شیرینی یا احیاناً وجهی هدیه میکردند که گذران زندگی ما از همان بود.
یکی از مأمومان نماز جماعت ایشان که وارث درجه اول نداشت، در وصیت خود از ثلث ماترکهاش خانهای را به ایشان که در آن موقع از خود خانه نداشتند و مستأجر بودند هدیه کرد، پس از فوت او برادرش نزد ایشان آمد و گفت: «عائلهمندم و خانهای که دارم نیازم را برطرف نمیکند، از اینرو تقاضا میکنم خانه اهدایی برادرم را به من بدهید.» بیدرنگ خانه را به وی اهدا کردند. گذشت ایشان به حدی بود که اگر کسی تنها لباس بر تناش را میخواست، خود به اقلّ پوشش اکتفا میکرد و مابقی را به او میبخشیدند.
در سالهای 1325 و 1326 که در حوزه علمیه قم تحصیل میکردم، شهریهای که از طرف مرحوم آیتالله بروجردی به من داده میشد اندک بود و نیازم را برطرف نمیکرد. از ایشان تقاضا کردم کسری آن را از وجوه شرعیه تأمین کنند، به من فرمودند: «تو نوجوانی و خداوند نیرو و توان کار به تو داده است. هم کار کن و هم درس بخوان، نمیتوانم از وجوهی که متعلق به از کار افتادگان و ناتوانان است چیزی به تو بدهم.»
به کشت و کار و نظافت کتابهایشان علاقه زیادی داشتند. گاهی که از مطالعه و بحث خسته میشدند یک دو ساعت از وقت خود را در باغچه خانه و گردگیری کتابها میگذراندند.
روزی آب شهر قطع بود، گفتند برخیز تو یک ظرف و من هم یک ظرف برمیداریم و به کنار رودخانه میرویم و آب میآوریم. همسایگان و آشنایان که ایشان را دیدند گفتند: «اجازه بدهید ما آب بیاوریم.» ایشان گفتند: «شما هم مثل ما به آب نیازمندید و باید نیاز خود را برطرف کنید.» بعضی از روزهای تعطیل در فصلهای مناسب که با دوستان به باغهای اطراف شهر برای استراحت و صرف ناهار میرفتند، به همراهان میگفتند شما غذا میپذیرد و چای درست میکنید. من هم باید با شما همکاری کنم و لااقل ظرفها میشویم. همه روزه عادت داشتند یک ساعت به غروب مانده در اطراف رود کارون مدتی را قدم بزنند و پیادهروی کنند. همچنین صبحها بعد از اقامه نماز جماعت در مسجد پیادهروی میکردند. در شنا مهارت داشتند و در تمام فصول سال حتی زمستانها در رودخانه کارون شنا میکردند. روزی یکی از همراهانشان به هراس افتاد، زیرا دید از یک سوی رودخانه کارون که آن موقع بیش از حالا پر آب بود به زیر آب رفتند و طول کشید و از زیر آب بیرون نیامدند. پس از جستجو دید در ساحل مقابل از آب بیرون آمدهاند و پهنای رودخانه را زیر آب طی کرده بودند.
میگویند در کودکی نیز در بازیهای محلی ممتاز بوده و کمتر حریفی داشتهاند.
خیلی شوق زیارت آستان قدس رضوی را داشتند و تا هنگامی که بیماری از سفرشان بازنداشته بود، همه ساله در فصل تابستان به مشهد مقدس مشرف میشدند. وقتی یکی از همشهریان متمکن برای ایشان بلیت هواپیما از تهران به مشهد را تهیه کرده بود، ایشان نپذیرفتند و به او گفتند: «شما بهای بلیت را به مستمندان و نیازمندان بدهید. من با قطار میروم و بلیت تهیه شده است و در بین راه کتاب برای مطالعه همراه دارم.»
در فصل بهار در سفری در سال 1327 یا 1328 از اهواز به دزفول در خدمت ایشان بودم. در آن وقت راه شوشتر به دزفول در اثر سیل بسته بود. عصر پهلوی دوم بود و برخی از مردم بیبند و بار به روحانیت و روحانیون اعتقادی نداشتند و نسبت به آنان مجال بیحرمتی داشتند. یکی از مسافران سخنان نابهجا و به تعبیری متلک میگفت. ایشان گوش نمیدادند و کتابی را که همراه داشتند مطالعه میکردند. خشمگین شدم و خواستم به او پرخاش کنم. متوجه شدند و با نگاه تندی به من فهماندند باید خاموش باشم. تا اینکه بین راه به قهوهخانهای رسیدیم و ماشین برای استراحت مسافران و صرف چای توقف کرد. مسافران به قهوهخانه رفتند و ایشان در فاصلهای از قهوهخانه عبای خود را روی سبزهها گستردند و به مطالعه پرداختند. پس از مدتی مسافران برای سوار شدن به ماشین فرا خوانده شدند، متلکگو به وقت سوار شدن نزدیک ایشان آمد و سلام گفت و تعارف کرد که جلوتر سوار شوند. ایشان متقابلاً تعارف را پاسخ دادند و گفتند ما یک ردیف جلوتر هستیم شما بفرمایید. همین که در ماشین نشست چنان منقلب و از کرده خود پشیمان شد که با بیتابی به ایشان گفت: «من اشتباه کردم و حرفهایی را که نباید بزنم زدم. مرا ببخش.» ایشان گفتند: «حواسام متوجه کتابام بود و به سخنانات گوش ندادم. اشکالی ندارد، ولی سعی کن حرمت دیگران را نگاه داری.» آن شخص به گریه و زاری افتاد و آثار تنبه در چهرهاش آشکار شد.
این رویداد و مانند آن نشان میدهد مردم اعم از نیک و بد دوستدار فضایل و خصال پسندیدهاند و اگر برخی احیاناً بی حرمتی به روحانیون روا میدارند، ریشه در اعمال روحانینماها دارد که حرمت خود و رسالت روحانیت را نگه نمیدارند و به قول سعدی: «نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار، ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزوند. عالمی را که گفت باشد و بس/ هر چه گوید نگیرد اندر کس»(2) «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ.»(3)
در مقام استفهام انکاری این آیه شریفه میفرماید: «مردم را به نیکوکاری امر و خویشتن را فراموش میکنید؟!»
باری سخن در این باره فراوان و سراسر زندگی ایشان آموزنده و پنددهنده است. اینک نوشتار را به خاطرهای که بزرگترین تأثیر رفتاری و اخلاقی را در زندگیام داشته است پایان میبخشم.
یکی از ارادتمندان ایشان که پیشهوری کمبضاعت بود و پیشهاش بسیار کمدرآمد، برای ضیافت شامی ایشان را به خانه خود دعوت کرد. یادآور میشوم ایشان قبل از بیماری و رنجوری پرحوصله بودند و همه مراجعان را با آغوش باز و روی خوش میپذیرفتند و به گفته آنان گوش میدادند و به سئوالاتشان پاسخ مناسب میدادند. در آن ضیافت من نیز به همراهشان بودم و سالهای نوباوگی را میگذراندم و به اقتضای سن دوست داشتم غذایی لذیذ را در ظروف مناسبی صرف کنم. غذای میزبان ساده و ظرفهای غذایاش به نظرم چندان تمیز نمیآمدند، از اینرو با کراهت غذا میخوردم. ایشان متوجه شدند. وقتی صاحبخانه برای آوردن ظرف آب از اتاق بیرون رفت ضربهای بر پشت شانهام نواختند و گفتند: «مگر از خدا شرم نداری که چنین رفتاری میکنی؟ نمیدانی این مرد آنچه در توان داشته دریغ نکرده تا توانسته است این غذا را برای ما تهیه کند؟ اگر با این حرکات دل او را بشکنی، چه جوابی به درگاه خدا داری؟ باید از حالا نشان دهی که بهترین غذا را میخوری و ظروف غذا بهترین و تمیزترین ظرفهاست.»
این شیوه مردان خدا و کسانی است که پرورده مکتب مقدس اسلاماند که جز راه خدا نمیپویند و غیر از سخن حق بر زبان نمیآورند و پسندند آنچه را که جانان پسندد. «أَللَّهُمَّ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى»
منبع: خبرگزاری فارس